داستان آموزنده جدید, داستان بسیار زیبا, داستان جالب, داستان جدید

داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید

داستان آموزنده جدید, داستان بسیار زیبا, داستان جالب, داستان جدید

داستان آموزنده جدید,داستان بسیار زیبا,داستان جالب,داستان جدید

داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد

داستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد

امروزه در دوره ی تمدّن و پیشرفت برای از میان بردن مخالفان روش های بی رحمانه و وحشیانه ای وجود دارد؛

فکرش را بکنید که در گذشته چگونه می توانسته باشدداستان ضرب المثل کله اش بوی قورمه سبزی می دهد | داستان ضرب المثل؟

یکی از شیوه ها در دوره ی صفویه برای کشتن مخالفان این بود که از کله ی مخالفان قورمه سبزی درست می کردند .

چه کار زشت و بی انصافانه ای ؟

البته در بسیاری از دوره ها و حتی امروزه نیز از این بدتر است .

این زبانزد ( ضرب المثل) از همین داستان ریشه می گیرد .

درباره ی  کسی که دنبال دردسر خطرناکی بوده که می توانسته منجر به مرگ او شود این زبان زد را به کار می بردند .

در صفحه ۴۹۵ از کتاب تاریخ ایران 

ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

داستان ضرب المثل ماست مالی کردن

قضیه ماستمالی کردن از حوادثی است که درعصر بنیانگذار سلسلۀ پهلوی اتفاق افتاد

و شادروان محمد مسعود این حادثه را در یکی از شماره های روزنامۀ مرد امروز به این صورت نقل کرده است :

هنگام عروسی محمدرضا شاه پهلوی و فوزیه چون مقرر بود میهمانان مصری و همراهان عروس به وسیلۀ راه آهن جنوب تهران وارد شوند

از طرف دربار و شهربانی دستور اکید صادر شده بود که دیوارهای تمام دهات طول راه و خانه های دهقانی مجاور خط آهن را سفید کنند

در یکی از دهات چون گچ در دسترس نبود بخشدار دستور می دهد که با کشک و ماست که در آن ده فراوان بود دیوارها را موقتاً سفید نمایند  ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

داستان ضرب المثل بلبل به شاخ گل نشست

وقتی یکی حرف نابجایی بزند می گویند حکایت این بابا هم همان حکایت بلبل است که به شاخ گل نشسته است

در روزگار قدیم یکی از خان ها تمام دوستان خود را که همه خان بودند به منزل خود دعوت کرد

روز میهمانی تمام خان ها سوار بر اسب بندی همراه نوکر مخصوص خود به خانه خان آمدند

وقتی جلو منزل رسیدند از اسب پیاده شدند و نوکر مخصوص هم اسب را در طویله یا جای دیگر بست

هر نوکری مسؤول پذیرایی ارباب خود بود تا وقت ناهار شد

و از طرف صاحبخانه شروع کردند به ناهار دادن میهمان ها و هرکدام از نوکرها دست به سینه برای پذیرایی ارباب خود آمده بود

به خوبی خان ها را پذیرایی کردند و ناهار دادند یکی از خان ها که مشغول غذا خوردن بود چند دانه پلوا که با رنگ خورشت هم زرد شده بود بر پشت سبیلش چسبیده بود اما خود خان متوجه نبود تا اینکه نوکرش متوجه این موضوع شد 

ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند

داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند

ریشه حکایت داستان ضرب المثل میمون پیر دستش را داخل نارگیل نمی کند

در هندوستان ، شکارچیان برای شکار میمون ها سوراخ کوچکی در نارگیل ایجاد می کنند و یک موز در آن می گذارند و زیر خاک پنهان می کنند. 

ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل ها ریشه ستون پنجم دشمن

داستان ضرب المثل ها ریشه و داستان ضرب‌المثل ستون پنجم دشمن

ریشه و داستان ضرب‌المثل ستون پنجم دشمن,مگه ستون پنجم دشمنی,کنایه ستون پنجم دشمن

کاربرد ضرب المثل : ضرب‌المثلی که به معنای کنایی به افرادی اطلاق می‌شود که خواسته و ناخواسته کاری می کنند که به ضرر گروه خودی و نزدیکانشان تمام می‌شود.

در ضرب المثل «ستون پنجم دشمن» که البته امروز یک اصطلاح رایج در ادبیات سیاسی محسوب می‌شود، «ستون پنجم» به معنای  جاسوس است. البته شاید بتوان در تعبیر درست‌تر گفت اگرچه جاسوس در معنای اصلی خود کسی است که مصلحت کشور را ولو به قیمت جان خود از نظر دور می‌دارد و از روی خودآگاهی به سود دشمن کاری می‌کند اما در این مثل اشارت به افرادی است که دانسته و ندانسته و گاه از روی جهل کاری می‌کنند که به ضرر گروه خودی است و به قولی گل به خودی محسوب می‌شود و ضرر بزرگی را بر روند کار گروهی وارد می‌کند. 

ادامه مطلب ...

داستان جالب ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ فرو

داستان جالب ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ فرو

روزی روزگاری، کاروانی به قصد تجارت از ایران عازم یونان شد. در آن دوره هر کاروانی که به قصد تجارت عازم سرزمینی می‌شد مسافرانش چند شتر و اسب کرایه می‌کردند و کالایی که قصد فروش آن را داشتند بر حیوانات می‌بستند و عازم سفر می‌شدند. در بعضی از مسیرهای کوهست

ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ,نرود میخ آهنین به سنگ,naravad mikh ahani be sang foro,kv,n ldo Hikd fi sk' tv,

انی نیز گاهی عده‌ای دزد و راهزن بودند که به این کاروان‌ها حمله می‌کردند. اموالشان را می‌دزدیدند و اگر مقاومت می‌کردند حتی صاحبین کالا را هم می‌کشتند.

مسافرین این کاروان به سلامت به یونان رسیدند و کالاهای یونانی را با کالاهای خود خرید و فروش کردند و به سمت ایران بازگشتند. آنها در مسیر بازگشت بودند که در دام یک گروه راهزن یونانی گیر افتادند و تمام اموال و دارایی تجار غارت شد، حتی شتر و اسب کاروانیان را هم از آنها گرفتند. تجار بیچاره هرچه گریه و ناله و التماس کردند هیچ فایده‌ای نداشت چون راهزنان یونانی بودند و اصلاً زبان فارسی بلد نبودند.

در میان مسافرین لقمان حکیم هم حضور داشت. لقمان گوشه‌ای نشسته بود و رفتار غارتگران را مشاهده می‌کرد. تاجران نزد لقمان آمدند و گفتند: تو حکیمی! با اینها صحبت کن، شاید سخنی پندآمیز از زبان تو دل دزدان را به رحم آورد و حداقل شترها و اسب‌های ما را به ما بازگرداند. 

ادامه مطلب ...

ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود

ضرب المثل پیش از چوب غش و ریسه می رود

ضرب المثل نرود میخ آهنین در سنگ , نرود میخ آهنی در سنگ فرو

روزی بود و روزگاری . در آن روزگار دو نفر مثل سگ و گربه به جان هم افتاده بودند و با هم دعوا می کردند . هیچ کس نمی دانست آنها سر چه موضوعی با هم دعوا می کنند . تا اینکه یک نفر از آنها دیگری را زخمی کرد . مردم ، مرد زورمند را دستگیر کردند تا پیش قاضی ببرند و مرد کتک خورده را آرام کرده و صورتش را با دستمالی بستند . مردم ، مرد زورمند را کشان کشان می بردند .

وقتی عصبانیت او فروکش کرد مرد با خود گفت : دیدی چه بلایی سرخودم آوردم . او طلبش را از من می خواست . حرف بدی که نمی زند !! یکی از مأموران گفت : وقتی جناب قاضی به حسابت رسید آنوقت آدم می شوی . مأمورها او را به حضور قاضی بردند . قاضی پرسید : چه شده ؟

مرد زورمند شروع به گریه و زاری کرد . بعد هم با ناله گفت جناب قاضی من بی گناهم . زن و دو تا بچه دارم آبرو دارم به من رحم کنید . بعد هم برای اینکه دل قاضی را به رحم آورد با ناله و زاری ادامه داد . پایم درد می کند ، دستم درد می کند .  ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌ اش خوبه الا دوست

داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌ اش خوبه الا دوست

ریشه تاریخی ضرب المثل, انواع ضرب المثل

 داستان ضرب المثل هر چیزی تازه‌ اش خوبه ، الا دوست ، در ادامه با ما همراه باشید

هر چیزی نوش خوبه به غیر از دوست

روزی روزگاری، دو دوست قدیمی که سالیان سال با هم دوست و یار بودند و به قول معروف نان و نمک یکدیگر را خورده بودند شروع به کار معامله و دادوستد کردند. این دوستان هرچند وقت یکبار با یکدیگر معامله می‌کردند و از آنجایی که هر معامله‌ای امکان دارد سودده یا زیان ده باشد، در یکی از این معامله‌ها متضرر شدند و هریک از آنها دیگری را در این زیان مقصر می‌دانستند و این خود باعث اختلاف و سوءتفاهم بین آنها شد. آنها دیگر مثل گذشته با هم دوست نبودند و کمتر یکدیگر را می‌دیدند و کمتر از پیش از حال یکدیگر خبردار می‌شدند. گاه پیش می‌آمد که دلشان برای گذشته و دوره‌ای که با یکدیگر خوب و صمیمی بودند تنگ می‌شد ولی غرورشان اجازه نمی‌داد، اختلافشان را بر سر این معامله کنار بگذارند و به دیدار یکدیگر بروند.

بالاخره یک روز یکی از این دوستان تصمیم گرفت تا غرورش را زیر پا بگذارد و با دوستش صحبت کند تا اختلافشان را برای همیشه کنار بگذارند و مثل قبل با هم رفتار کنند و یا اینکه برای همیشه با هم قطع رابطه کنند. مرد تاجر با این قصد شاگردش را فرستاد تا به سراغ دوستش برود و از او دعوت کند، برای اینکه مشکلشان را حل کنند و به در دکّان او بیاید. مرد دومی وقتی شاگرد دوستش را دید که از او می‌خواهد تا به دکان استادش برود، بلند شد و دفتر حساب و کتابش را جمع کرد تا اگر دوستش سندی در محکومیت او رو کرد، او هم از سندها و مدارکش استفاده کند. و همین کار را هم کرد، او از همان ابتدای ورودش جروبحث را شروع کرد. اولی سعی می‌کرد دومی را متهم کند و دومی می‌خواست اولی را متهم کند تا اینکه سروصدایشان بالا گرفت.  ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ

داستان ضرب المثل یک کلاغ ، چهل کلاغ | داستان ضرب المثل

ننه کلاغه صاحب یک جوجه شده بود . روزها گذشت و جوجه کلاغ کمی بزرگتر شد . یک روز که ننه کلاغه برای آوردن غذا بیرون میرفت به جوجه اش گفت : عزیزم تو هنوز پرواز کردن بلد نیستی نکنه وقتی من خونه نیستم از لانه بیرون بپری . و ننه کلاغه پرواز کرد و رفت .هنوز مدتی از رفتن ننه کلاغه نگذشته بود که جوجه کلاغ بازیگوش با خودش فکر کرد که می تواند پرواز کند و سعی کرد که بپرد ولی نتوانست خوب بال وپر بزند و روی بوته های پایین درخت افتاد .همان موقع یک کلاغ از اونجا رد میشد ،چشمش به بچه کلاغه افتاد و متوجه شد که بچه کلاغ نیاز به کمک دارد . او رفت که بقیه را خبر کند و ازشان کمک بخواهد پنج کلاغ را دید که روی شاخه ای نشسته اند گفت :” چرا نشسته اید که جوجه کلاغه از بالای درخت افتاده.“ کلاغ ها هم پرواز کردند تا بقیه را خبر کنند …. تا اینکه کلاغ دهمی گفت : ” جوجه کلاغه از درخت افتاده و فکر کنم نوکش شکسته . “ و همینطور کلاغ ها رفتند تا به بقیه خبر بدهند …. کلاغ بیستمی گفت :” کمک کنید چون جوجه کلاغه از درخت افتاده و نوک و بالش شکسته .“همینطور کلاغ ها به هم خبر دادند تا به کلاغ چهلمی رسید و گفت :”  

ادامه مطلب ...

داستان ضرب المثل از خجالت آب شد

داستان ضرب المثل از خجالت آب شد

داستان ضرب المثل از خجالت آب شد | داستان ضرب المثل

آدمی را وقتی خجلت و شرمساری دست دهد بدنش گرم می شود و گونه هایش سرخی می گیرد.

خلاصه عرق شرمساری که ناشی از شدت وحدت گرمی و حرارت است از مسامات بدنش جاری می گردد.

عبارت بالا گویای آن مرتبه از شرمندگی و سر شکستگی است که خجلت زده را یارای سر بلند کردن نباشد

و از فرط انفعال و سر افکندگی سر تا پا خیس عرق شود و زبانش بند آید.

اما فعل آب شدن که در این عبارت به کار رفته ریشه تاریخی دارد و همان ریشه و واقعه تاریخی موجب گردیده

که به صورت ضرب المثل در آید.نقل است روزی مریدی از حیا و شرم مسئله ای از «بایزید بسطامی» پرسید.

شیخ جواب آن مسئله چنان موثر گفت که درویش آب گشت و روی زمین روان شد.

در این موقع درویشی وارد شد و آبی زرد دید. پرسید : «یا شیخ، این چیست؟»  ادامه مطلب ...